تو کز نجابت صدها بهار لبريزی...

ساخت وبلاگ

تو کز نجابت صدها بهار لبريزی
چرا به ما که رسيدی هميشه پاييزی؟

ببين! سراغ مرا هيچ کس نمی گيرد
مگر که نيمه شبی، غصه ای، غمی، چيزی

تو هم که می رسی و با نگاه پُر شورت
نمک به تازه ترين زخم هام می ريزی

خلاصه حسرت اين ماند بردلم که شما
بيايی و بروی ، فتنه برنيانگيزی

بخند ! باز شبيه هميشه با طعنه
بگو که: آه! عجب قصه ی غم انگيزی

بگو که قصد نداری که اذيتم بکنی
بگو که دست خودت نيست تا بپرهيزی

ولی.. . ببين خودمانيم مثل هر دفعه
چرا به قهر، تو از جات برنمی خيزی؟

نشسته ای که چه؟ يعنی دلت شکست؟همين؟
ببينمت... ولی انگار که اشک می ريزی

عزيز گريه نکن ، من که اولش گفتم:
تو از نجابت صدها بهار لبريزی


بـــــــهــــــــــــــار من گـــــــذشتـــــــــــــه شــــــــــايد ...
پرسه های عاشـــقانه...
ما را در سایت پرسه های عاشـــقانه دنبال می کنید

برچسب : تو کز نجابت صدها بهار لبریزی, نویسنده : 02parandeh0 بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت: 10:40